عکس متحرک کروی شکل ها Balls
[ چهارشنبه 91/5/25 ] [ 12:37 عصر ] [ محدثه سادات بهروز ]
زندگی |
موسیقی زندگی
موسیقی آشنایی در گوشم می پیچد با یک ریتم تند به حافظه سپردنش سخت است راستش گاهی از ریتم تندش جا می مانم گاهی اشتباه میکنم همه در تلاشیم این موسیقی را بنوازیم موسیقی زندگی را میگویم هر کس به سبک خودش اما... گاهی خسته میشویم
فراموش میکنیم که گاهی این دستان ما هستند که توان ندارند،گوش های ما هستند که نمی شنوند و اینگونه است که زندگی را سرد و بی روح میابیم...... [ شنبه 91/5/21 ] [ 10:51 صبح ] [ محدثه سادات بهروز ] تغییراز دور دست نگاهش کرد آن آدم قبلی را که در دنیای خود با همه آشنا بود به خودش نگریست نه. . . او دیگر همان آدم قبلی نبود چون در دنیای غریب او حتی آشنا هایش با او غریبه بودند که میداند؟ شایدم"تغییر"او را با همه غریبه کرده بود. . . [ شنبه 91/5/21 ] [ 10:51 صبح ] [ محدثه سادات بهروز ] برگرد...
دست هایم را به تو سپردم تا در مسیر زندگی گم نشویم تو اما به ناگاه دستانم را تنها گذاشتی تو رهایم کردی و من دانستم که همسفر شدنم با تو اشتباه بوده از روی ردپاهای به جا مانده روی خاک،بازگشتم تا با همسفری مطمئن،راه را آغاز کنم اما توهمچنان بی راهنما و بی همسفر ادامه میدهی غافل از اینکه مسیر را گم کرده ای و من اکنون میدانم این تو هستی که اشتباه میکنی من بازگشتم اما تو تکیه بر غرورت زده ای و نمی دانی که غرور روزی زمینت میزند. [ شنبه 91/5/21 ] [ 10:51 صبح ] [ محدثه سادات بهروز ] ترسیم آینده
دیگر راهی برای فرار نمی بیند او مجبور است بپذیرد چیزی را که عمری از آن فرار کرده است و اکنون میداند آینده ساختنی نیست،از قبل ساخته شده. آینده دست خودش نیست،بلکه دیگران در آن دست دارند و او مجبور است آینده ای را که ساخته ی خودش نیست بپذیرد در حالیکه زیر لب زمزمه میکند: ترسیم من از آینده،چیز بهتری بود... [ شنبه 91/5/21 ] [ 10:51 صبح ] [ محدثه سادات بهروز ] بی وفاییدنیا کم آورده است در مقابل این همه بی وفایی آخر ما را چه شده؟ چرا دیگر نور خورشید زمین را گرم نمی کند؟ این تاریکی از کجاست؟ نکند فراموش کرده ایم اولین عهد خود را؟ سیاهی بی وفایی چه برتری نسبت به سپیدی وفاداری داشت که ما آن را برگزیدیم؟ چرا حواسمان به دست های خالیمان نیست؟ انگار چشم هایمان به این تاریکی عادت کرده است... کم کم داریم باور می کنیم که این ابر سیاه تصمیم به رفتن ندارد انگار نمی شنویم صدای خورشید را که هنوز می تابد و جان می بخشد و فریاد می زند: گرمای عشق خود را با غفلت به دستان سرد بی وفایی نسپارید.... [ شنبه 91/5/21 ] [ 10:51 صبح ] [ محدثه سادات بهروز ]
.::.
|
|
[ طراح قالب : آوازک | Theme By : Avazak.ir ] |