خدایت گم کرده ای
مجنون را دیدم به خیال لیلی اش مشغول
چنان در رخ زیبای لیلی مبهوت ؛ که ندای سلام لیلی اش نشنید
از خاطرش رفته بود که لیلی او را به خلوت و تنهایی میخواهد
ز خاطرش رفته بود که لیلی هر ثانیه به شکلی و شمایلی به دیدارش می اید
و مجنون چه گمراه بود. چه غافل از دل خسته و محتاج لیلی
سلام مجنون .مشکلی دارم.
برو بعدا بیا. من به خیال لیلی ام . تو چقدر نادانی . که لیلی ات گم کرده ای . و به نیاز سوی من آمده ای.
های مجنون ؛ های دیوانه..منم لیلی. روبرویت ایستاده ام . تو به خیال من ؛ مرا رد میکنی؟
خاک عالم بر سرت..خدایت گم کرده ای
خدایت .لیلی ات . گم کرده ای
باز هم اشک ندامت . باز هم غفلت.
سلام لیلای من
بسیار شده که به دیدارم با شوق اومدی. با خود میگفتی این مشکل به دست مجنون .حل شدنی ست
به خیالت محو بودم و حضورت رو نفهمیدم. تو رو از خودم روندم و یا وعده بعدا دادم.
فهمیدم که چرا به خلوت و تنهایی .منو به خیالت دعوت کردی
فهمیدم .. که تو به شکل محتاجی و یا دوستی به سلام و تهنیت به مهمانیه من می ایی.
و من تو را از خودم . چند بار رنجاندم؟ چند بار راندم؟
غلط کردم. غلط
باز هم بیا . اینبار حواسم بیشتر با توست.
غلط کردم . از من نرنج. باز هم بیا
دیگر غیر تو به هیچکس حواسم نیست..بیا
...........
این داستان_ هر روزه ماست ...پند گیر
خدا به نیاز به سویت می اید..به خود آآ
نگو او را نیازی بر من نیست.
خدا در وجود خلقتش پیداست ..هر مخلوقی را احترام کن . تا خدایت را احترام کرده باشی
هر مخلوقی را یاری کن . تا خدایت را یاری کرده باشی
هر مخلوقی را سپاس گو . تا خدایت را سپاس گفته باشی
و همه این کار ها به نیت خدا کن . تا مشرک نباشی
جهان نظرگاه اوست ..او بر هر چه در آن میگذرد آگاهست.
او بر نیازت قبل از آنکه بدانی آگاهست.
نیازت را مگو . زیرا گفتن انچه که او میداند . بیهوده است
حمد و سپاسش گو . یادش کن به دل . بی فریاد
او را یاری کن تا یاریش را هزاران بار به چشم دل ببینی.
وبه قول حضرت حافظ
پند حافظ بشنو خواجه برو نیکی کن که من این پند به هر گنج و گوهر می بینم
[ چهارشنبه 92/1/14 ] [ 8:4 صبح ] [ محدثه سادات بهروز ]