سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند


800x600


به نام خدا


چشمه‌های خروشان تو
را می‌شناسند


موج‌های پریشان تو را
می‌شناسند


پرسش تشنگی را تو
آبی، جوابی


ریگ‌های بیابان تو را
می‌شناسند


نام تو رخصت رویش است
و طراوت


زین سبب برگ و باران
تو را می‌شناسند


از نشابور بر موجی از
«لا» گذشتی


ای که امواج طوفان تو
را می‌شناسند


اینک ای خوب، فصل
غریبی سر آمد


چون تمام غریبان تو
را می‌شناسند


کاش من هم عبور تو را
دیده بودم


کوچه‌های خراسان، تو
را می‌شناسند


   قیصر امین پور





[ شنبه 91/4/3 ] [ 9:37 صبح ] [ محدثه سادات بهروز ]

نظر

در کاسه ما باده به جز عشق مریزید


800x600


به نام خدا


ما تشنه این باده هم
از روز الستیم


ما جام شکستیم ولی
باده پرستیم


رندان خرابات بخوردند
و برفتند


ماییم که جاوید
بخوردیم و نشستیم


در کاسه ما باده به
جز عشق مریزید


کز باده عشق است کز
آن باده بجستیم


جز با دل ساقی و به
جز ساقی بی دل


نه عهد ببستیم و نه
عهدی بشکستیم


چون جام تن ما به
پشیزی نخریدند


از جام و هم از دانه
و از دام برستیم


هر روز در این بادیه
حیران و ملولیم


و ز فتنه ساقی نهان
شب همه مستیم


گفتیم که ما را به جز
این کار هنر نیست


گفتند که مستید و
پریشان ، بله هستیم


ای ساقی اعظم که در
این شهر نهانی


ما دلخوش از آنیم که
خورشید پرستیم





[ شنبه 91/4/3 ] [ 9:37 صبح ] [ محدثه سادات بهروز ]

نظر

کوله باری از شادی


800x600


به نام خدا


 درختان گیلاس در هر
گوشه و کنار جشن بر پا کرده بودند. درخت توت شیرینی­ هایش را در طبق اخلاص گذاشته
بود. درختچه ­های سماق مغرور هر سو ایستاده بودند و ما شادمانه در میان علف­ها می­دویدیم.


با حرکت علف­ها پروانه­ ها مشتاقانه از میانشان بال می­گشودند و
در شادی ما سهیم می­شدند. پینه دوزها با ولع برگ­ها را می­خوردند، گویی فرصت تنگ
است!


گنجشک­ها هم آواز شادی سر داده بودند. برگ­ها دست­هایشان را به
هم می­سائیدند و گنجشک­ها را همراهی می­کردند، و گوش ما را، وقتی پاهای­مان در
خنکای آب رودخانه آرام گرفته بودند، نوازش می­دادند.


اما باید باز می­گشتیم و باز گشتیم.


ولی با خود کوله باری پر از شادی و عشق به
خانه آوردیم.


حال آمده­ ام تا از تو برای این همه لطف سپاسگزار باشم.





[ شنبه 91/4/3 ] [ 9:37 صبح ] [ محدثه سادات بهروز ]

نظر

بجای خدا نشستن


800x600


به
نام خدا


شبی
در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم


در
آن یک شب خدایا من عجایب کارها کردم


جهان
را روی هم کوبیدم از نو ساختم گیتی


ز
خاک عالم کهنه جهانی نو بنا کردم


کشیدم
بر زمین از عرش، دنیادار سابق را


سخن
واضح تر و بهتر بگویم کودتا کردم


خدا
را بنده ی خود کرده خود گشتم خدای او


خدایی
با تسلط هم به ارض و هم سما کردم


میان
آب شستم سهر به سهر برنامه پیشین


هر
آن چیزی که از اول بود نابود و فنا کردم


نمودم
هم بهشت و هم جهنم هردو را معدوم


کشیدم
پیش نقد و نسیه، بازی را رها کردم


نمازو
روزه را تعطیل کردم، کعبه را بستم


حساب
بندگی را از ریاکاری جدا کردم


امام
و قطب و پیغمبر نکردم در جهان منصوب


خدایی
بر زمین و بر زمان بی کدخدا کردم


نکردم
خلق ، ملا و فقید و زاهد و صوفی


نه
تعیین بهر مردم مقتدا و پیشوا کردم


شدم
خود عهده دار پیشوایی در همه عالم


به
تیپا پیشوایان را به دور از پیش پا کردم


بدون
اسقف و پاپ و کشیش و مفتی اعظم


خلایق
را به امر حق شناسی آشنا کردم


نه
آوردم به دنیا روضه خوان و مرشد و رمال


نه
کس را مفتخور و هرزه و لات و گدا کردم


نمودم
خلق را آسوده از شر ریاکاران


به
قدرت در جهان خلع ید از اهل ریا کردم


ندادم
فرصت مردم فریبی بر عباپوشان


نخواهم
گفت آن کاری که
با اهل ریا کردم


به
جای مردم نادان نمودم خلق گاو
و خر


میان
خلق آنان را پی خدمت رها کردم


مقدر
داشتم خالی ز منت، رزق مردم را


نه
شرطی در نماز و روزه و ذکر و دعا کردم


نکردم
پشت سر هم بندگان لخت و عور ایجاد


به
مشتی بندگان آْبرومند اکتفا کردم


هر
آنکس را که میدانستم از اول بود فاسد


نکردم
خلق و عالم را بری از هر جفا کردم


به
جای جنس تازی آفریدم مردم دل پاک


قلوب
مردمان را مرکز مهر ووفا کردم


سری
داشت کو بر سر فکر استثمار کوبیدم


دگر
قانون استثمار را زیر پا کردم


رجال
خائن و مزدور را در آتش افکندم


سپس
خاکستر اجسادشان را بر هوا کردم


نه
جمعی را برون از حد بدادم ثروت و مکنت


نه
جمعی را به درد بی نوایی مبتلا کردم


نه
یک بی آبرویی را هزار گنج بخشیدم


نه
بر یک آبرومندی دوصد ظلم و جفا کردم


نکردم
هیچ فردی را قرین محنت و خواری


گرفتاران
محنت را رها از تنگنا کردم


به
جای آنکه مردم گذارم در غم و ذلت


گره
از کارهای مردم غم دیده وا کردم


به
جای آنکه بخشم خلق را امراض گوناگون


به
الطاف خدایی درد مردم را دوا کردم


جهانی
ساختم پر عدل و داد و خالی از تبعیض


تمام
بندگان خویش را از خود رضا کردم


نگویندم
که تاریکی به کفشت هست از اول


نکردم
خلق شیطان را عجب کاری به جا کردم


چو
میدانستم از اول که در آخر چه خواهد شد


نشستم
فکر کار انتها را ابتدا کردم


نکردم
اشتباهی چون خدای فعلی عالم


خلاصه
هرچه کردم خدمت و مهر و صفا کردم


زمن
سر زد هزاران کار دیگر تا سحر لیکن


چو
از خود بی خود بودم ندانسته چه ها کردم


سحر
چون گشت از مستی شدم هوشیار


خدایا
در پناه می جسارت بر خدا کردم


شدم
بار دگر یک بنده درگاه او گفتم


خداوندا
نفهمیدم خطا کردم ....





[ شنبه 91/4/3 ] [ 9:37 صبح ] [ محدثه سادات بهروز ]

نظر

حضور خداوند


800x600


به نام خدا


آمده­ ام تا از تو برای این همه لطف سپاسگزار باشم. از تو
مهربان که در هر لحظه با منی و خود را چه زیبا به من نمایان می­کنی! رفتنمان تصادفی نبود، گرچه این طور به نظر می­رسید. پیام دوستی
ما را به سویت کشاند. به دامن کوه و به روستای اغشت!


سنگ­های کوه پر صلابت، در عین عظمت ریشه در خاک دوانده بودند و
با صبوری قدم­های ما را بر خود می­پذیرفتند. کوه در زیر پاهایمان آرام می­گفت من
آیتی از دوست هستم!


رودخانه­ ی خروشان خود را به هر سنگی می­کوبید و شتابان از زیر
پل چوبی می­گذشت و فریاد بر می­آورد، من آیتی بیش نیستم!


دست­های در ختان در آن دور دست در دل آسمان در هم گره خورده
بودند و با نوای دلنشینی می­خواندند، ما هم آیت دیگری از مهربان هستیم!


 اشعه­ های خورشید از لا
به لای برگ­ها بر زمین سرک می­کشیدند تا با گرمای خویش زمین و ساکنانش را گوشزد
کنند که آنها نیز آیتی از یار هستند!





[ شنبه 91/4/3 ] [ 9:37 صبح ] [ محدثه سادات بهروز ]

نظر

کد موسیقی برای وبلاگ